شاید فکر کنید شخصیتی مثل حاج قاسم سلیمانی که فرمانده سپاه قدس بود، به جز مولودی های دینی و شعرهای حماسی زمان جنگ چیزی گوش نمی کرد. ولی حقیقت چیز دیگری است. خاطره ای که در ادامه می خوانید از حاج قاسم سلیمانی به نقل از اکبر کشاورز شیرازی است.
یک بار داشتیم با هم به یکی از شهرها ی نزدیک قم می رفتیم.
داداش قاسم گفت: اکبر جان تو ترانه یا شعر کدام خواننده را بیشتر دوست داری؟
من گفتم: آهنگران.
خندید و گفت: آن را که همه دوست دارند. برای زمان جنگ بوده. الان چی؟
من گفتم: داداش قاسم تو چی دوست داری؟
گفت: من شعرهای اصفهانی و شجریان و جواد یساری و ایرج خواجه امیری را دوست دارم. اما اگر تنها باشم جواد یساری را دوست دارم. چون خاص هست و صدایی دلنشین دارد. برای همین خیلی علاقه دارم.
منم گفتم: جواد یساری را من هم دوست دارم.
بعد هم جواد یساری گذاشت و گوش کردیم. واقعا داداش قاسم انسانی بود که میشد با او خیلی راحت بود. از هر نظر امانت دار حرف بود، اهل غیبت نبود. دوست و برادری بود که میشد بهش تکیه کرد. ایران را دوست داشت. عاشق ملت ایران بود. حاضر بود جانش را برای ایران و ملتش بدهد. دلسوز بود. اگر کسی خواسته ای داشت تا آنجا که می توانست کمکش میکرد. اهل کوتاهی نبود، حرف میزد عمل میکرد.
همیشه تکه کلامش دخترش زینب خانم بود. خیلی دوستش داشت. از او بیشتر در کارهایش نظر می خواست. عاشق خدا بود و همیشه می گفت: داداش اکبر الان من و تو داریم این ترانه جواد یساری را گوش می کنیم. حالا اگر یک جوان و یا یک دختر خانم گوش کرد باید زمین و زمان را بهم بریزیم؟ آخر مگر چه شده؟ چرا بعضی ها با جوان ها راحت نیستند؟ چرا باید دل آنها را بشکنیم، از خودمان دور کنیم بروند به دامان بیگانه ها؟ چرا اینطوری برخورد میشود؟ من اصلا راضی نیستم دل جوانی را بشکنم. خودم هم جوان بودم. جوانی دوران خوبی است باید با جوان مدارا کرد.